برای الیزابت

    الیزابت
    عزیزترینِ دوست‌داشتنی‌های من

    کاش همین حالا زیر این باران کنار تو نشسته بودم، بازو به بازو، سیگار در دست و چیزی می‌گفتی، از گفته خودت ریسه می‌رفتی و من آهسته و آرام چند لحظه در آغوش می‌کشیدمت. باران مرا یاد تو می‌اندازد. یاد شبی که زیر پایه‌های پل به انتظار دوستی نشسته بودیم و "بوی پیراهن یوسف" گوش می‌دادیم. موسیقی و ترانه‌اش حتی پیش از آن شب تو را به یادم می‌آورد؛ مثل تقریبا تمام موسیقی‌ها و ترانه‌ها و اشعار دیگری که یاد کسی را در من زنده می‌کنند؛ خاصه یاد محبوب و معشوقی. یگانه‌ترین گوهر زندگی، تو باید خوب بدانی تا کجای جهان دوستت خواهم داشت - حتی پس از ایستادن تمام ذرات هستی از حرکت. تو باید خوب بدانی مرگ من عشق به تو را در جهان می‌پراکند چه با تجزیه من هر وجودی ذره‌ای از مرا بپذیرد، عاشق تو خواهد شد؛ ای بسا در دل آرزوی مرگ مرا داشته باشی تا معشوق جهان باشی هرچند بعید می‌دانم حالا نباشی. کدام سنگ‌فرش قدوم تو را به خود دیده، عاشقت نشده؟ کدام باد عطر تنت را بوییده، شیدایت نشده؟ کدام آب نوازشت کرده، مجنونت نشده؟ کدام نور به چشمت افتاده، شیفته‌ات نشده؟ زیر کدام درخت نشسته‌ای و با یکایک برگ‌ها مفتونت نشده؟ همه‌چیز و همه‌کس دل‌داده توست. تو معبودِ شایسته و بایسته. تمام هستی تو را دوست دارد و من، به تنهایی خویش، به اندازه تمام محبت هستی به تو و بارها بیش‌تر مهرت را در سینه خویش دارم و این تنها مقداری است در سینه و نه تمام وجودم.


  الیزابت شاید کسانی بگویند شوق من به تو حاصل نداشتن توست (و مگر عاشق معشوق را دارد؟ این دیوانگان کیستند که داشتن معشوق می‌گویند؟ معشوق مگر دارنده اتم و اکمل عاشق نیست؟ عاشق مگر جز افساری است به دست معشوق؟) و وصال آبی است بر این آتش جهان‌سوز. عزیزکم، ما شاید وصالی نداشته‌ایم اما برای من هیچ‌چیز شیرین‌تر از تجربه احساسم به تو نیست. گاهی گمان می‌کنم در تو ذوب شده‌ام و ای کاش شده باشم. هر کلامی از عشق بی‌درنگ تو را به خاطرم می‌آورد و هر کلامی از نفرت تو را در برابرم مجسم می‌کند. الیزابت تلاش‌های من همواره به دوستی و نه یاری با تو ختم شده ولی کیفیت و عمق این دوستی با صد یاری طاق زدنی نیست.


  دردانه؛ احساساتم به تو همواره در وجودم غلیان دارد و این گاهی احساس شرم و گناه به همراه دارد. گاهی با خود فکر می‌کنم اگر کسی را دوست داشته باشم و به یاری پذیرم، آیا در احساسم به تو خیانتی کرده‌ام؟ البته این پرسش نیز پیش می‌اید که با وجود مهر تو در دل، دیگری را دوست داشتن و به یاری گرفتن شرافت‌مندانه است؟ هر چند هر علاقه‌ای کیفیتی دارد - کیفیت‌هایی که در علاقه من به تو یک جا جمع شده‌اند. بزرگ‌ترین سعادت زندگیِ کوتاه، کسالت‌بار و ناموفق من، آشنایی با تو بوده. تو که زیباترینی؛ نه تنها در چهره و اندامت که پشت آن، زیر پوست و در خون‌ات.


مراقبت باش. باز هم برایت می‌نویسم. از تو نوشتن و برای تو نوشتن، آسان نیست و واژه‌ها به انگشت نرسیده، می‌سوزند و می‌ایستند و اعتراف می‌کنند که در وصف تو یا احساس من به تو ناتوان و کم‌اند.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

برای الیزابت - ۱۴ فروردین ۱۴۰۰

برای جوزف ۲